مرگ بی پایان پارت ۲۳
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بلاخره رسیدیم خونه و من برعکس بقیه روز ها خوابم نمیومد و خسته هم نبودم ولی گرسنه چرا خیلی گرسنه ام بود رفتم و لباس هامو عوض کردم و لباس تو خونه ای پوشیدم و رفتم پایین و بعد رفتم تو اشپزخانه و شروع کردم به درست کردن غذا و داشتم غذا درست میکردم دیدم صدای گریه ی الا از تپ اتاقش میاد رفام دیدم یکم یه دوسه قطره خون ریخته رو زمین و رفتم سمت الا که دیدم دستش بریده ازش پرسیدم چیشده گفت کارد رو برداشته که باهاش بازی کنه و دستش بریده اخه من نمیدونم کارد هم وسیله ی بازیه که این فضول خانم برداشته باهاش بازی کنه ای خدااااا خلاصه رفتم چسب زخم اوردم و دستشو چسب زدم و رفتم عروسکاشو برداشتم بهش دادم که سرش گرم بشه و برم ادامه ی غذا پختن که دیدم میگه میخوام برم تو حیاط پیش بابا منم گفتم باشه تادم در بردمش بعدم رفتم دوباره ادامه ی کار رفتم وغذا رو درست کردم و رفتم الا و نیک رو صدا زدم که بیان شام خلاصه رفتیم و میز رو با کمک الاو نیک چیدیم و بعد شام خوردیم و من هم میز روجمع کردم و رفتم که ظرفارو بشورم ظرفارو هم شستم و دیدم تازه ساعت ده شده رفتم یکم به کارهای بیمارستان تو اتاق کارم رسیدم که حدودا ساعت یازده و نیم شده بود که نیک در زد و اومد تو و دیدم میگه الا میخواد تو بخوابونیش منم قبول کردم و رفتم الا رو خوابوندم دیگه خودمم خسته شده بودم رفتم و همراه با نیک خوابیدم و...
.......................... ادامه دارد
بلاخره رسیدیم خونه و من برعکس بقیه روز ها خوابم نمیومد و خسته هم نبودم ولی گرسنه چرا خیلی گرسنه ام بود رفتم و لباس هامو عوض کردم و لباس تو خونه ای پوشیدم و رفتم پایین و بعد رفتم تو اشپزخانه و شروع کردم به درست کردن غذا و داشتم غذا درست میکردم دیدم صدای گریه ی الا از تپ اتاقش میاد رفام دیدم یکم یه دوسه قطره خون ریخته رو زمین و رفتم سمت الا که دیدم دستش بریده ازش پرسیدم چیشده گفت کارد رو برداشته که باهاش بازی کنه و دستش بریده اخه من نمیدونم کارد هم وسیله ی بازیه که این فضول خانم برداشته باهاش بازی کنه ای خدااااا خلاصه رفتم چسب زخم اوردم و دستشو چسب زدم و رفتم عروسکاشو برداشتم بهش دادم که سرش گرم بشه و برم ادامه ی غذا پختن که دیدم میگه میخوام برم تو حیاط پیش بابا منم گفتم باشه تادم در بردمش بعدم رفتم دوباره ادامه ی کار رفتم وغذا رو درست کردم و رفتم الا و نیک رو صدا زدم که بیان شام خلاصه رفتیم و میز رو با کمک الاو نیک چیدیم و بعد شام خوردیم و من هم میز روجمع کردم و رفتم که ظرفارو بشورم ظرفارو هم شستم و دیدم تازه ساعت ده شده رفتم یکم به کارهای بیمارستان تو اتاق کارم رسیدم که حدودا ساعت یازده و نیم شده بود که نیک در زد و اومد تو و دیدم میگه الا میخواد تو بخوابونیش منم قبول کردم و رفتم الا رو خوابوندم دیگه خودمم خسته شده بودم رفتم و همراه با نیک خوابیدم و...
.......................... ادامه دارد
- ۳.۲k
- ۰۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط